سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته نگار

جلسه شکم بارگان عباسی و یادبود هم نوعان اموی

جلسه شکم بارگان عباسی و یاد بود هم نوعان اموی
آورده ‏اند که روزى معتصم با ندیمان خویش در قصر بود و قصد صبوحى کرد و بگفت تا هر کدام دیگی بار کنند که سلامه غلام ابن ابى دواد نمودار شد{ ابو عبد الله احمد بن ابى دواد معتزلی منصب قاضى القضاتى داشت }. معتصم گفت این غلام ابن ابى دواد در جستجوى ماست، اکنون میآید و میگوید فلان هاشمى و فلان قرشى و فلان انصارى و فلان عربى، و بکارهاى خود، ما را از مقصود باز میدارد و من شما را گواه میگیرم که امروز کارى براى او انجام نخواهم داد.
کمى بعد ایتاخ بیامد و براى ابو عبد الله اجازه خواست ...ابو عبد الله بیامد و همینکه سلام کرد و بنشست و سخن آغاز کرد، چهره معتصم گشوده شد و گوئى همه اعضاى وى بروى او میخندید، آنگاه معتصم گفت:
«اى ابو عبد الله هر یک از اینها دیگى بار کرده‏اند و ما ترا در کیفیت طبخ آن حکم کرده‏ایم{داور قرار داده ایم }.
گفت: «باید بیارند بخورم و از روى علم حکم کنم.» دیگها را بیاوردند و پیش روى او نهادند و او بنا کرد از دیگ اول بطور کامل بخورد.
معتصم گفت: «این ظلم است.»
 گفت: «چطور؟»
گفت: «براى آنکه از این غذا بسیار بخوردى و حکم بنفع صاحب آن خواهى داد.»
 گفت: «اى امیر مؤمنان بعهده من که از همه دیگها بقدر این دیگ بخورم.»
معتصم لبخند زد و گفت: «بسیار خوب مشغول باش.» او چنانکه گفته بود بخورد، پس از آن گفت: «اما این یکى طباخش خوب عمل کرده که فلفل آنرا زیاد ریخته و کمتر دم کرده است. این یکى را طباخش نکو پخته که سرکه‏اش را زیاد و روغنش را کمتر ریخته است. این یکى را طباخش خوب پخته که ادویه‏اش معتدل است و این یکى را با مهارت پخته که آبش را کم و چاشنى آنرا بیشتر کرده است.»
 وبدین ترتیب همه دیگها را چنان وصف کرد که صاحبان آن مسرور شدند، آنگاه با جماعت هم غذا شد و با لطافت غذا خورد و گاهى از اخبار پرخوران صدر اسلام مانند معاویة بن ابى سفیان و عبید الهو بن زیاد و حجاج بن یوسف و سلیمان بن عبد الملک با آنها سخن میکرد و گاهى از پرخوران عصر چون میسره تمار و دورق قصاب و حاتم کیال و اسحاق حمامى حکایت میگفت.
وقتى خوانها را برداشتند معتصم بدو گفت: «اى ابو عبد اله کارى داشتى؟» گفت: «بله اى امیر مؤمنان.» گفت: «بگو که رفقاى ما میخواهند مشغول شوند.» گفت: «بله، اى امیر مؤمنان یکى از خویشاوندان تو هست که بازیچه روزگار شده و کارش سخت و زندگانیش بد شده.» گفت: «کیست؟» گفت: «سلیمان بن عبد اله نوفلى.» گفت: «کارش بچه مبلغ درست میشود.» گفت:«پنجا، هزار درهم.» گفت: «برایش میفرستم.» گفت: «حاجت دیگرى هست.» گفت: «چیست؟» گفت: «اینکه ملک ابراهیم بن معتمر را به او پس بدهى.» گفت:«پس میدهم.» گفت: «حاجت دیگرى هست» گفت: «انجام میدهم.» گوید بخدا نرفت تا آنکه سیزده حاجت از او خواست که هیچکدام را رد نکرد.
منبع : مروج ‏الذهب/ترجمه،ج‏2،ص:506
مشخصات نشر: مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسین مسعودی (م 346)، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ پنجم، 1374ش.





در این وبلاگ
در کل اینترنت